اهل دانشگاهم ، روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم ، خرده عقلی ، سر سوزن شوقی
اهل دانشگاهم ، قبله ام آموزش
جانمازم جزوه ، مشق از پنجره ها می گیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خواب است
اهل دانشگاهم ، قبلهام استاد است ، جانمازم نمره
خوب میفهمم سهم آینده ی من بیکاریست
من نمیدانم که چرا میگویند مرد تاجر خوب است و مهندس بیکار
وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست کار ما نیست شناسایی هردمبیلی
کار ما نیست جواب غلطی تحمیلی
کار ما شاید این است که مدرک در دست
فرم بیگاری هر شرکت بیپیکر را پر بکنیم